وبلاگ :
جبهه وبلاگي غدير
يادداشت :
موج نگارگران سايبري وصف جمال يار
نظرات :
2
خصوصي ،
24
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سادات علوي
http://mrzahrai.persianblog.ir/
تمام قد ايستادم .دستانم را تا بناگوش بالا بردم تمام فکرم پاي ستون بود ستون گچکاري شده مسجد. اخمي کردم و ابرو به سبيل چسباندم .دست ذهنم را گرفتم وگفتم همين جا بتمرگ وسرت به کارت باشد اينقدر هم به اين طرف وآنطرف سرک نکش .مي خواستم بحساب خودم خوش رقصي کرده باشم پيش خدا.مي خواستم حضور قلب داشته باشم .مي خواستم خدا بداند که به غير او فکر نمي کنم .آب ورنگش وپولي که خرجش کرده بودم خدارا خوش نمي آمد تک و تنها رهايش کنم .چشم طمعکار هر چشم ناپاک بي سروپايي را مي گرفت وچشمک مي زد که" بيا منو ببر." زير چشمي مي پاييدمش. چهل هزار تومان خرجش کرده بودم مگه مي شد ازش گذشت