سلام
در چشم باد لاله گل پرپرش خوش است
خورشيد, روز واقعه خاکسترش خوش است
از باغها اين را که عطر ياس
گاهي نه پشت پنجره, لاي درَش خوش است
دريا هميشه حاصل امواج کوچک است
يعني علي به بودن با اصغرش خوش است
در راه عشق دل نه فقط سر سپرده باش!
حتي حسين پيش خدا بيسرش خوش است
جايي که ماه همسفر آب ميشود
دلها به آب نه که به آبآورش خوش است
جايي که پدر ميشود پسر
اولاد هم نبيرهي پيغمبرش خوش است
عالم شبيه آن لب و دندان نديدهاست
لبخند هم ميانهي تشت زرَش خوش است!
اين خون سرخ اوست که تاريخ زنده است
اين شاهنامه نيست ولي آخرش خوش است:
اندوه سالهاي پسر را گريستن
سر بر سپيدمادرش خوش است
از ماههاي سال, محرّم که محشر است!
از «روز»هاي سال ولي «محشر»ش خوش است.